این علی است که از خویش سخن می گوید…
از ملالتش می گوید:
بارالها آنها را (از بس نصیحت و پند دادم) خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند من آنها را ملول و آنها مرا ملول ساختند به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت کن و به جای من بدتر از من بر سر آنها مسلط نما . خداوندا دلهای آنها را آب کن همانطور که نمک در آب حل می شود…چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم همان شناسائی که سرانجام مرا این چنین ملول و ناراحت ساخت، خدا شما را بکشد که اینقدر خون به دل من کردید و سینه مرا مملو از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید با سرپیچی و یاری نکردن نقشه ها، طرحهای مرا (برای سرکوبی دشمن و ساختن یک حکومت عدالت گستر اسلامی) تباه کردید…(خطبه ۲۷و ۲۵)
از حق مردم و حق خویش می گوید:
ای مردم مرا بر شما و شما را بر من حقّی است، اما حق شما بر من این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت المال شما را در راه شما صرف کنم و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید، و تربیتتان کنم تا فرا گیرید، اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش با من وفادار باشید ودر آشکار و نهان خیرخواهی را از دست ندهید، هر وقت شما را بخوانم اجابت کنید و هروقت فرمان دادم اطاعت نمائید… (خطبه/۳۴)
از پستی ستمگر و ستاندن حق می گوید:
زورمند در برابرم ذلیل است تا حق را از او بگیرم… آنگاه که همه خود را پنهان کرده بودند من آشکارا به میدان آمدم … صدایم از همه آهسته تر اما از همه پیشگام تر بودم، ستمدیدگان در نظرها ذلیل و پستند و از نظر من محترم و عزیز، تا حقشان را بگیرم، نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پستند تا حق دیگران را از آنان بستانم…(خطبه/۳۷)
از مهاجر می گوید:
نام هجرت را بر کسی نمی توان گذارد جز آن کس که حجت خدا را بر روی زمین بشناسد بنابراین آنکس که حجت خدایرا شناخت و به آن اقرار نمود او مهاجر است…. (خطبه/ ۱۸۹)
از نوجوانی و کنار پیامبر بودنش می گوید:
من در دوران نوجوانی بزرگان و شجاعان عرب را بخاک افکندم و شاخه های بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را در هم شکستم شما بخوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت و منزلت و مقام ویژه نسبت به رسول خدا می دانید او مرا در دامن خویش پرورش داد، من کودک بودم او [ همچون فرزندش ] در آغوش خویش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خویش جای می داد بدنش را به بدنم می چسبانید و بوی پاکیزه او را استشمام می کردم غذا را می جوید و در دهانم می گذاشت . هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود . از همان زمان که رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از شیر باز گرفتند خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وی را به راههای بزرگواری و درستی و اخلاق نیک سوق دهد . من همچون سایه ای به دنبال آنحضرت حرکت می کردم و او هر روز نکته تازه ای از اخلاق نیک را برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان می داد که به او اقتدا کنم وی مدتی از سال مجاور کوه حراء می شد تنها من او را مشاهده می کردم و کسی جز من او را نمی دید . در آن روز غیر از خانه رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خانه ای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت، تنها خانه آن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم، من نور وحی و رسالت را می دیدم و نسیم نبوت را استشمام می کردم . من به هنگام نزول وحی بر محمد ( ص ) صدای ناله شیطان را شنیدم از رسول خدا ( ص ) پرسیدم : این ناله چیست ؟ فرمود : این شیطان است که از پرستش خویش مایوس گردیده . تو آنچه را که من می شنوم می شنوی و آنچه را که من می بینم می بینی تنها فرق میان من و تو این است که تو پیامبر نیستی… (خطبه/۱۹۲)
از عدم اغفال خود در رویارویی با کید و شدائد می گوید:
من از همه سیاستمدارترم سوگند بخدا معاویه از من سیاستمدارتر نیست اما او نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود من سیاستمدارترین مردم بودم، ولی هر نیرنگی گناه است و هر گناهی یک نوع کفر است، در قیامت هر غدار و مکاری پرچم خاصی دارد که به آن وسیله شناخته می شود. به خدا سوگند من با کید و مکر اغفال نمی شوم و در رویاروئی با شدائد ناتوان نمی گردم. (خطبه/ ۲۰۰)
در اعتراض طلحه و زبیر به عدم مشورت حضرت با آنها می گوید:
به خدا سوگند من به خلافت رغبتی نداشتم و به ولایت و زمامداری شما علاقه ای نشان نمی دادم . و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آنرا به من تحمیل نمودید . و آنگاه که حکومت و زمامداری به من رسید من در کتاب خدا نظر انداختم هر دستوری که داده و هر امری که فرموده بود متابعت کردم . به سنت و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توجه نموده به آن اقتدا نمودم لذا هیچ نیازی به حکم و رای شما و دیگران پیدا نکردم…. (خطبه / ۲۰۵)
ازعلت اختلاف روایات می گوید:
اینطور نبود که همه اصحاب پیامبر (ص) از او پرسش کنند و استفهام نمایند تا آنجا که عده ای دوست داشتند اعرابی و یا سائلی بیاید و از آن حضرت چیزی بپرسد و آنها پاسخ آنرا بشنوند (و بهره گیرند) اما من هر چه از خاطرم می گذشت از او می پرسیدم و حفظ می نمودم، این است جهات اختلاف مردم در احادیث و علل اختلاف روایاتشان (خطبه/۲۱۰)
از ظلم های وارده می گوید:
بارخدایا!من در برابر قریش و همدستانشان از تو استمداد می جویم (و به تو شکایت می آورم) آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند پیمانه حقم را واژگونه ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم متفق گشتند و گفتند : پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای را باید صرف نظر کنی (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با همین غم و اندوه شکیبائی کن ، یا با تاسف بمیر. من در امر خود نظر افکندم نه یاوری دیدم و نه مدافع و همکاری، مگر اهلبیتم که مایل نبودم جانشان به خطر بیفتد بنابراین چشمان پر از خاشاک را برهم گذاردم . و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم ، و با خویشتن داری و فروخوردن خشم در امری که از حنظل تلختر و از تیزی دم شمشیر برای قلب دردناکتر بود شکیبائی ورزیدم … (خطبه شماره ۲۱۷)
«بارالها به احترام علی(ع)ما را به دردهای علی(ع) آشنا بفرما و در کم کردن غصه های منتقم علی(ع) توفیق روزافزون عنایت بفرما»
علی سخن گفت، اما نبود گوشهایی که حقیقت را بشنوند و نبود قلبهایی که حقیقت را بپذیرند،نبود جانهایی که با کلامش حیات ازسر گیرند… علی سکوت کرد، سکوتی که پر بود از حدیثهای ناخوانده… سکوتی که مالکها و ابوذرها و عمار و مقداد و میثم ها را پرورش داد و ابن وقاص ها و مروان و ولید و مغیره ها را به خاک ذلت نشانید…
اما زخم خانه نشینی و سکوت مولا زخمی است که گذر زمان نتوانسته هیچ یک را التیام بخشد هیچ یک را…
فقط آن تک سوار حجاز است که التیام بخش این زخم سینه است…اما کی؟
الهی عظم البلاء…
سبیل الله ( راه خدا ):
جابربن عبدالله انصاری می گوید:
امام باقر علیه السلام به من فرمود:« ای جابر، آیا می دانی « سبیل الله » در آیه « و لئن قتلتم فی سبیل الله او متم…» _سوره آل عمران، آیه ۱۵۷_ (اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید…) چیست؟»
گفتم:« نمی دانم، مگر این که از شما بشنوم.»
فرمود:« راه خدا (سبیل الله) علی و ذریه (فرزندان و امامان از نسل او) اوست. پس هر کس در راه ولایت علی کشته شود، در راه خدا کشته شده و هر کس در راه ولایت او بمیرد، در راه خدا مرده است.»
منبع:
•بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۳۷۰، ۳۶۶